سلام به همراهان عزیز وبلاگ دانا وب
توی داناوب قرارمون بر این بود که مطالبی که توی وبلاگ گذاشته میشه تولید شده توسط گروه تحریریه داناوب (گروهی از بخشهای بازرگانی- تولید- طراحی))تولید بشه اما این موضوع درباره حکایتهای مدیریتی یکم متفاوته و از سوی دیگر مطالبی مثل مورد زیر اینقدر جالب و آموزنده است که نمیشه اونو با شما عزیزان به اشتراک نگذاشت.
مدیر بدهکار و چک ۵۰۰ هزار دلاری:
روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر میکرد که آیا میتواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه. بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت. طلبکارها دائماً پیگیر طلب خود بودند. فروشندگان مواد اولیه هم تقاضای پرداخت بر اساس قرارداهای بسته شده را داشتند.
ناگهان پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت: ((به نظر میاد خیلی ناراحتی))
بعد از شنیدن حرفهای مدیر، پیرمرد گفت: ((من میتونم کمکت کنم))
نام مدیر را پرسید و یک چک برای او نوشت و داد به دستش و گفت: ((این پول رو بگیر. یک سال بعد همین موقع بیا اینجا و اون موقع میتونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی!)) بعد هم از آنجا دور شد.
مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک ۵۰۰۰۰۰ دلاری در دستش دید که امضاء جان دی. راکفلر داشت، یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین.
با خود فکر کرد: ((حالا میتونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم))
اما تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد. همین که میدانست این چک را دارد، اشتیاق و توان تازهای برای نجات شرکت پیدا کرد. توانست از طلبکاران برای پرداختهای عقبافتاده فرصت بگیرد. چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد. در عرض چند ماه توانست تمام بدهیها را تسویه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسید.
دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش پیش آمده بود، با چک نقد نشده به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست. راکفلر آمد اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: ((گرفتمش!!!)) بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: ((امیدوارم شما را اذیت نکرده باشد. این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار میکند و به مردم میگوید که راکفلر است.))
مدیر تازه فهمید این پول نبود که شرایط او را تغییر داد بلکه اعتماد به نفس به وجود آمده در او بود که قدرت لازم برای نجات شرکت را به او داده بود.
آرزوی داناوبی:
ابتدای این داستان ساده واسه، شاید با درد خیلی از شرکتها و مدیران که در شرایط اقتصادی فعلی فعالیت میکنند همسو باشه و امیدواریم این دوستان بتونن اعتماد به نفس خودشون رو با تکیه بر تمرکز روی هدف بدست بیارن تا هم کسب و کارشون رو نجات بدن و هم به چرخف اقتصادی ملی کمک کنن!!!!
دوست من یادت باشه اگه پتانسیلهای درونی شما نبود، الان در جایگاهی که هستی قرار نداشتی!!!!!!
اگه اون چک ۵۰۰٫۰۰۰ دلاری توی جیبت بود برنامه کاری و زندگیتو چجوری پیش میبردی؟؟؟
حمید دولتی- مسئول بازرگانی شرکت داناوب